تختی بین ستاره ها
بعضی وقتا اونقدر میترسم که ترجیح میدم مرده باشم اما انقدر نترسم.
بعضی وقتا هر کاری میکنم درنهایت به مرگم ختم میشه. مهم نیست از فرسودگی تمام دندونام بریزن و یکیش تو گلوم گیر کنه، یا زیر ریل قطار باشه. هرچقدر بشینم جلوی ریل و بهش خیره شم، هیچی قرار نیست آخر داستانمو عوض کنه.
بعضی وقتام وقتی دیگه داستانی نمونده، توی خلا دست زیر چونه ،صدای سرفههای مامانو که تو سیاهی شب از دور میپیچه میشنوم و وقتی چشمامو باز میکنم یادم میاد دیگه خونه نیستم.
نظرات
ارسال یک نظر