Thinking Like a Machine, Speaking Like a Human
Instructor: Behrouz Shahbazi
Teaching Assistant: Faraz Tahmasbi
Student: Hasti Abbasi
Part 1
بردمش
خونه. نشستم. بستمش. کاغذ و قلم به دست میخواستم از شهرایی که تا حالا رفتم روی پایههایی
از جنس حس، قلمرویی بسازم که تا ابد برام بمونه، میخواستم از حسم توی اون سکانسها
اسکرینشات بگیرم، چون به چشمم اون پوسترها اونکارو کرده بودن.
دیروز با یه اکانت دیگه همون سناریو رو براش چیدم و اینو
بهم داد. شبیه هموناست، ولی چرا حس اونارو نمیده؟
توی معماری چی، اصلا برای درک سوالای معماری به درد میخوره؟
چیزایی که من ازش میبینم اینه که میلنگه، پای فرمالش رو قوی کرده، الگوهارو میبینه، از هم تشخیصشون میده ولی نمیفهمه چرا. بهش میگم معماری مثلا سبک بروتالیسم و گوتیک رو تلفیق کنه میاد از هرکدوم یه سمبل میکَنه میچسبونه به هم میگه تلفیق کردم و نمونش میشه سمت راستی (عکس ساختگی ai)، (سمت چپی)بعد با یه چنین نمونه ای که حسی و بدون پیروی از الگوها شده ترکیب این دو سبک، هیچ شباهتی به همدیگه ندارن.
حالا چرا پای فرمالش قویتر شده؟ زبان فهم ai فهم الگوهاست. تبدیل کلمه به کد
-من
باید فقط با کلمهها کار کنم-
وقتی کلمه معنیش چیزی به جز اونیکه هست میشه باید با حس و
فضا سر و کله بزنه یعنی اونقدری ازم بدونه که دقیقا بفهمه فلانچیز چه تداعی ذهنی
یا عاطفیای برام داره.
الان
میگه این کار سخته، پیچیدست، "نمیتونم با قطعیت جمعبندی کنم بدون اینکه
احتمالات زیادی رو از بین ببرم" ولی خب هدفش دراصل همینه. مگه برای این
نساختیمش که ازش استفاده کنیم چون در پی چیزی بودیم که بهتر از همدیگه، بهتر از
خودمون بشناستمون؟ خب پس برای اینکه بتونیم درست ازش استفاده کنیم باید بزاریم
دستش به اونجایی توی ناخوداگاهمون که کلمه و حس به هم لینک میشن، برسه.
میتونم به اطلاعاتی که بهم میده اعتماد کنم؟
من مثلا ازش میپرسم زنبور چیه؟ میاد بهم میاد مثلا قرمزه و
ازونجاییکه من قبلا زنبور قرمز دیدم پس بااورش میکنم. درحالیکه نمیدونم زنبور
هزاران نوعه و بیشتر از این چارتا کتگوری گونه داره و اگه پسفردا یه زنبور بنفش
دیدم فکر میکنم پروانست میفتم دنبالش که نوازشش کنم. پس تاوان میبینم، چون بهاندازه
کافی نمیدونستم. سرم رو گرفتم بالا رفتم وایسادم روی سن گفتم زنبور قرمز است.
بنظر من تنها روشی که میشه ازش دیتای خام درست گرفت بدون اینکه حتی از فیلتر شخصیسازیشدن برات نفرسته اینه که تو هم اونقدر مطالعه داشته باشی که بتونی پا به پاش حرکت کنی که خب این فعلا غیرممکنه چون من جا برای یه ذهن دارم این بالا ولی اون بینهایت ذهن.
پس تا اینجا یه غولی اومده که هر روز قدر و قدرتر میشه، چیزایی که سر راهشه رو توی خودش حل میکنه یا زیر میگیره. من بعنوان یه معمار میخوام کدوم باشم؟
معمار موفق میتونه کسی باشه که بتونه رویای کارفرماشو از
پشت مرزهای ذهنش به این واقعیت بیاره. کمترین کاری که اون معمار باید بکنه اینه
ابزار این کار رو بشناسه و بتونه ازش استفاده کنه. اکثر معمارای موفقِ نسل قبل از
ما دست اسکیسشون خیلی روون تر از ماس. بااستفاده از اون به ایدهها جون میدن، سر
از کد و الاستریتور و رویت درنمیارن، چون نیازی ندارن.
ابزار اون نسل قلمشون بوده و تنها کاری که باید میکردن نحوه
استفاده ازش بوده. الانم همینه. من اگه نتونم با فتوشاپ یجوری رندرم رو قابل ارائه
کنم اصلا نمیتونم شیت ببندم و تهش پونزده میگیرم.
Ai رو هم اگه ابزار نوظهورمون درنظر
بگیریم برای اینکه خودمون از این معادله حذف نشیم شاید ناچاریم ازش استفاده کنیم.
(مداد + معمار = نتیجه
ابزار + طراح = نتیجه
هوش مصنوعی + معمار = نتیجه)
چهطور با اون بخشهایی که از بیرون میان، یه جور رابطه بسازم که اون حسِ "منم" رو ازت نگیرم؟
هوش مصنوعی یه ابزاره، درست. استفاده نکردن ازش
منو عقب میندازه، درست.
حذف معمار؟
نکنه وقتی من و هوش مصنوعی اونقدر با هم سینک شدیم بیاد نقش
منو بعنوان یه معمار حذف کنه؟
یه معمار موفق رو درنظر بگیرین. دفتر معماری خودش رو داره، کسایی رو دارن که براش کار میکنن و هرکدوم یه گوشه از کار رو گرفتن و همگی با همدیگه دارن به یه سمتی پیش میرن. هوش مصنوعی بعنوان تیر غیبی از آسمون میفته وسط دنیاشون. بعد از کلی بحث و شک و بالا و پایین به این نتیجه میرسه که ازش بعنوان ابزار جدید نسلش استفاده کنه وگرنه به اونجاییکه میخواد برسه نمیرسه. دست ai رو میگیره میاره توی دفتر. فرداش ai رندر رو بهتر از علی از آب درمیاره علی رو اخراج میکنه، پسفرداش پرزنت سوگند به گرد پای پرزنت ai نمیرسه و سوگندو اخراج میکنه. خودش میمونه و ai.
معمار بعد از مدتی میبینه که تنهاتر از قبل شده. هیچکس دورش نیست، ولی همهی کارها انجام میشن. طرحها فوقالعادهان. پروژهها یکییکی اجرایی میشن. ولی چیزی کم شده. حس خلق، همدلی با کارفرما، اون کشف تدریجیای که از دل حرفهای نصفهنیمه کارفرما میومد و توی شب بیداریای گروه، به یه فرم بدل میشد...
میفهمه که هوش مصنوعی میتونه انجام بده، ولی درک نمیکنه.
پس مسیرش رو عوض میکنه.
به جای اینکه معمار بمونه برای ساختن، معمار میشه برای پیوند دادن.
همون کسی که بتونه حس کارفرما رو رمزگشایی کنه، تبدیلش کنه به زبان قابل فهم برای ماشین. و خلاقیت رو در جای دیگهای تعریف کنه: نه صرفاً در ساخت، که در روایت و پیوند دادن.


نظرات
ارسال یک نظر