و یک قرن دیگه

یکی از مضرات واقف بودنت به باگ های شخصیتی خودت اینه که اگه کسی اونقدر براش مهم باشه که بهشون پی ببره ولی به اهمیتشون واست آگاه نباشه و حالا به هر روشی به روت بیاره تو چنین موقعیتی نتنها حس مثلا مهم بودنت واسه اون فرد برات مهم نیست بلکه کاملا حس اینکه مورد حمله قرار گرفتی میاد سراغت که خب یکی از دلایل اصلی اینکه من سالهاست سینگلم همینه که خب دلایل گنده ی دیگه ای هم داره ولی این یکی ازوناست که به اینو اون نمیگیش که اگه روزی اونقدر امید به زندگی داشتم که برم پیش یه تراپیست این یکی از چیزاییه که میزارم رو میز میگم درستش کنه. مثلا یکی از چپترهای همین باگ تلاش بی وقفم واسه ناخوانا بودنه چه در معنی کلمه چه خیر که نمونه های تابلوش خطمه که هرچه به تعداد کساییکه نمیتونن بخوننش اضافه میشه حس رضایته که در من بیشتر میجوشه و تنها چیزی که از اعتراضشون میشنوم زیبابودنش قبل ولی نمیشه خوندنشه و از وقتی اولین کامنت رو درباره ناخوانا بودن فونت وبلاگ اونور گرفتم تنها چیزی که بهش فکر میکردم ناخواناتر کردنش بود و الان میبینم واسه اینجا هم زیاد تلاشی واسه خوانا بودن متن نکردم و تنها چیزی که برام مهمه زیبابودنش به چشممه.
خلاصه که کاش روزای بهتری درآینده درانتظارم باشن و تا قبل اینکه تلفات بیشتری به این اتاقک بی پنجره ندادم بتونم فرار کنم و برم درست کنم خودمو.

نظرات

پست‌های پرطرفدار